ضریح عشق

... پنجره فولاد امام رضا(ع) برات کربلا میده

ضریح عشق

... پنجره فولاد امام رضا(ع) برات کربلا میده

آن روز که:

آن روز که:

ابرهای سیاه ظلم و فساد آسمان جهان را بپوشاند

آن روز که:

قدرتهای اهریمنی جهانخواره پنجه های خود را در گلوی مردم رنجدیده ی دنیا هر چه بیشتر فرو برند

آن روز که:

همه ی معیار ها جز معیار مادّه و مادّه پرستی از میزان سنجش افکار مردم پهنان گردد

آن روز که:

امواج تبلیغاتی نیرومند طاغوتهای شرق و غرب برای تأمین منافع نا مشروع خود هر حقی را باطل وهر باطلی را حق جلوه دهد

و سر انجام آن روز که:

تازیانه ی نامهربانیها،تنگ نظریها،جداییها،تبعیضها و ستمها پشت خلق مستضعف جهان را مجروح سازد

آری!..........

در آن لحظه چشمهای پر امیدمان به تو ای مصلح

 بزرگ جهان دوخته شده

به انقلاب و حکومت جهانی ات!

یا مهدی(عج)!

 آیا اینک آن روز نیست؟!

العجل یا صاحب الزمان!

پس کی!!!!

السلام علیک یا ابا صالح المهدی(عج)

سلام آقا جون درسته الان دارم به خاطر مشکلاتی که دارم

گریه می کنم ونمی تونم به کسی بگم چرا؟!

چون می گن دل سفره نیست که برای همه باز کنی

خودت خوب میدونی که دیگه بریدم

هرچی سعی میکنم شاد باشم

سعی می کنم مثل همه مردم باشم نمیتونم رُل بازی کنم

رل یه بچه حرف گوش کن مادرو پدر

رل یه دوست یا همسریا همکار یا خواهر یا برادرخیلی خوب

نتونستم..!!!!!

 می خوام خودم باشم

آقای خوبم میبینی مردم چطور با هم برخورد میکنن ؟

من همیشه توی برخوردشون

برای تظاهری که انجام میدن تو دلم به این ابراز

محبت و عشقشون می خندم حتی توی محل کار

که یه زیر دست با بالا دستیش

چطور برخورد میکنه

یا   زن و شوهرا چه قد چاخان سر هم میکنند تا مردا به هدفای روحانیشون برسن

و زنا به هدفای مالی و تجملیشون برسن

اصلا هیچ کس خودش نیست همه روی یه سن نمایش نقش اجرا می کنند

و چه نقاشان خوبی هستند!

حتی وقتی توی این دنیای رنگارنگی

میبینی هیچکس خود واقعیش نیست

حتی منم دارم مثل همین آدما میشم

آقا جون!سعی کردم و میکنم ذکر لبم نام شما باشه

تا یادم نشه یه صاحب خوبی دارم

که بیادمه پس چرا کمترین کارو من براش نکنم

آقای خوبم نازنین گل زهرا!

پس کی من بی قرار و از نگرونی در میاری

نه تنها من که میلیونها نفر به یادشمایند

االعجل یا صاحب الزمان!

آقا جون پس کی وقتشه؟!

راز ماندن

کـــوه پرســــــــــید ز رود ، زیــر این سقف کبــــــــــود، راز مانــــــدن در چیست؟ گفت : در رفتـــــــــــن من. گفت : و مـــــــــــــــــــن ؟ گفت : در مانـــــــدن تـــو، بلبلـــــــی گفت : و من ؟ خنده ای کـــــــرد و گفت: در غزلـــــخوانی تـــــــــــو، آه از آن آبـــــــــــــــــــــادی که در آن کــــــــــــــــوه رَوَد، رود مــرداب شـــــــــــــــود بلبل بیچاره سرش را به گریبان بِبَرَد و نخواند دیگر من و تو بلبل و کوه و رودیم،
راز ماندن جز در خواندن او ، ماندن تو ، رفتن یاران سفر کرده مان نیست بدان

زنده یاد ، 

ابوالفضل سپهر