ضریح عشق

... پنجره فولاد امام رضا(ع) برات کربلا میده

ضریح عشق

... پنجره فولاد امام رضا(ع) برات کربلا میده

ما می توانیم...

ما می توانیم....

* سلام سلامی به وسعت قلب عاشقت!

نگو این قلب کوچیکه و این عشق اصلا عشق نیست

نه جونم از این که عشق بزرگ خدا و ائمه بخصوص آقا و صاحبمون امام زمان(عج) و شهدای عزیز توی این قلب کوچیکت جا گرفته به خودت ببال این افتخاریه که نصیب هر کسی نمیشه

یادته وقتی حرف از شهدا میزدیم این همه حرفای قشنگ قشنگ این همه اشکایی که تو صورتت جاری میشد چه قدر گرم بود و با حال اینا از همون قلب کوچیکه... باور کن این دل کوچیکت به اندازه ای بزرگه که همه توش جا دارند خدای به اون عظمت حضرت رسول و شجره طیبه شون کمه !عشق پدر و مادر خواهر و برادر دوست و همکلاسی و شاگردات، همراهانی که تو این راه با تو خواهند بود هنوز هم جا هست برای دوست داشتن دوستان کسانی که تو قلبت جا دارند

راستی داری میری به سرزمین نور نمیگم جام خالیه دل منم راهی شد یادت باشه به رسم همه برو بچه های جبهه دلت و از حرم آقا امام رضا پرواز بدی بگو یا امام رضا منم راهی شدم راهی جبهه ها نمی خوای به من نگاه کنی آقا!

منم زائر شما میرم زیارت اونا!

*       ای زائر امام رضا!      *

*     ای زائر سرزمین نور!   *

جای جای اون زمین مقدسه با وضو و با ذکر برو با دل و با اشک برو منم فراموش نمیکنم برات دعا می کنم تا برگردی با کوله باری از معرفت نه فقط اشک... یادته حاجی چی گفت:

اونا به اشک ما نیازی ندارن این اشک و برای حال و روز خودمون باید بریزیم راستی بعد شهدا من و تو چه کارایی  کردیم که شرمنده شون نباشیم بیا با هم هم عهد بشیم حسابی بیادشون کار کنیم و از هم جدا نشیم...

من و از یادت نبری مقتل حاجی رفتی یه سلام با حال بهش بده بگو ما که نتونستیم مثل شما باشیم ولی میخواهیم باشیم با توکل به خدا و مدد شما انشاءالله

التماس دعا

حق نگهدارت...

بی قراری جمعه ها

السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه

شد فصل بهار و آن گل رعنا نیامد

        باز صبح جمعه آمد یوسف زهرا(س) نیامد

عاشقان گویند شمع جمع عاشقان کو

          دوستان پرسند از هم مهدی آمد یا نیامد!

دیده ها دریا شد و کشتی دلها در تلاطم

          غرق گردیدیم و کشتی بان این دریا نیامد

یاابن الحسن         یا ابن الحسن

چشم ما دریای خون شد

قلب ما دریای آتش

موکب و مولای ما از دامن صحرا نیامد

         روبه صحرای عدم بردیم از بی رهنمائی

                          راه خود گم کرده ایم و رهنمای ما نیامد

یاابن الحسن         یا ابن الحسن

ای وصل تو شکیبم

ای چشم تو طبیبم

باز آ که درد هجران بی تو دوا ندارد

یاابن الحسن کجایی؟!

السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه   

 

 

همیشه اعتقاد داشته ام که زائر دیار دوست شدن ، سعادت می خواهد و لیاقت.
زیرا باید دعوت شد تا میهمان شد.
بعد از جنگ هیچوقت لایق نشدم و این سعادت از من سلب شد تا بار دیگر به دیاری سفر کنم که یک زمانی میعادگاه عشاق بود!
بی لیاقتی ام را اینگونه توجیه کرده ام که تحمل حضور در جایی را ندارم که قداستش با نبودن قدسیان ، زجر آور می شود...
هرقدر سعی کردم خود را آماده ی این سفر کنم ، نتوانستم !
می دانم که لایق نیستم ، ولی تحمل حضور در فضایی خالی مانده از آن همه عشق و ایثار برایم سخت است...
با شما هستم که سعادت یافته اید و لیاقت قدم گزاردن بر خاکی را یافته اید که اگر خوب دقت کنید صدای نماز های شب بهترین بندگان خدا را هنوز می توانید شنید.
با شما هستم که زایر دیاری شده اید که هنوزم هم می توان بوی کباب تخریبچی ای را استشمام کنید که برای لو نرفتن عملیات ، مین فسفری را بر شکم گرفت و ذره ذره ذغال شد ولی صدایی از درد از او بلند نشد...
با شما هستم که قدم بر خاکی می گذارید که وجب به وجب خاکش یاد آور از خودگذشتگی های هم سن و سالان شما بود. این خاک زیر پای شما ، خاک نیست ! بلکه تربت قتلگاه کسانی است که نخواستند بار دیگر فریاد هل من ناصر امام زمانشان ، کوفیان دیگری به تاریخ معرفی کند.
ای کاش می شد بر این خاک پای نگذاشت !
ذره ، ذره ی این خاک یادآور خاطره ایست ... فقط گوش دل را باید جلا داد تا بشنود ذکر عاشقانه ی شب های عملیات ، و روزهای سخت و عاشقانه ی پاتک های وحشیانه ی عراقی ها را...
با شما هستم ! حالا که لایق شده اید و عاشق ، حالا که مسافر دیاری شده اید که خیلی ها همچون من نمی توانند هم پایتان باشند ! حالا که پای بر تربت دوستانمان می گذارید ، قدم های با صفایتان بر چشم ما ، خاک پایتان ، سرمه ی دیده ی منتظر ما ، ولی جان مولا کمی آهسته تر ... این خاک تربت است ، شک نکنید هر ذره ی آن خاک ، حکایت ها دارد از بهترین مردان این زمانه.
ای کاش می شد به جای پا ، چشم بر آن خاک نهاد...
با دل قدم بردارید نه با پا... 
التماس دعا 

  

 

اَلعَجَل یا صاحِبَ الزَّمان(عج)