ضریح عشق

... پنجره فولاد امام رضا(ع) برات کربلا میده

ضریح عشق

... پنجره فولاد امام رضا(ع) برات کربلا میده

یاد مادر!

ای خاک وطن بر تو عزیزی بسپردیم
کو عاشق بوی تو و روی قربا بود


پیوسته به لب ذکر حسین (ع) داشت دمادم
دلداده آن پادشه کربوبلا بود


هنگام محرم سر و سودای دگرداشت
در ماتم اولاد علی (ع) غرق عزا بود


*****آهسته فرو بسته شد او را زجهان چشم
چشمی که پر از عاطفه و لطف و صفا بود
بنگر چه عزیزان همه رفتند یکایک
آگه به یقین روز دگر نوبت ما بود
.


سلام بر این روزها روزهای پنجشنبه و جمعه که روز یاد اموات است


مادرم از شبی که از کنارم رفتی ندیدنت مرا آزار میدهد


وگرنه همیشه و همه جا با منی حضورت را حس میکنم از اون موقع بیشتر خدارو حس میکنم حالا میفهمم که خدا چطوری تمام اعمال و رفتارمان را زیر نظر دارد از وقتی که هر گوشه ی خانه که می روم و هر کاری میکنم با خودم زمزمه میکنم که مادر مرا می بینی ؟!


آری مادرم تو از من دور نیستی


تو چون همیشه دلواپس و نگرانی تو مثل همیشه


برایمان دعا می کنید


تو مثل همیشه برای ما اشک می ریزی


حتی برای روزهایی که بر تو گذاشت


عجب دنیای بی وفائی


همه ی عمرت زحمت کشیدی


غصه خوردی و به پای ما چون شمع سوختی!


اگر چیزی از این دنیا دستگیرت نشد ولی وقتی از مردم میشنوم چگونه برایشان مادری کردی و مشکلاتشون و حل کردی و اینکه همه از تو به خوبی یاد میکنند


خوشحالم که عاقبت دنیای دیگرت ختم به خیر است


اینکه اعمالت از پاکی و نجابتت حتی در سن پیری


و اخلاق خوشت بهترین توشه ایست که بر جا گذاشتی تو میدانستی این دنیا و زرق و برقش فانیست هرگزتمام رنگهای این دنیا را با اعتقادات با ایمانت با حجابت با عشق به ائمه عوض نکردی سختیها را به جان خریدی مردانه جنگیدی با همه چیز و همه کس


حال می فهمی که چه قدر این کارهایی که کردی برای آن سرای باقی به درد بخور بوده!


من متعجبم از کسانی که برای نفس کشیدن و آسایش و راحتی و خوشگذرانی در این دنیا از هیچ کاری دریغ نمی کنند.آیا نمی دانند لذات و خوشیهای این دنیا فانیست؟!


مادرم تو مایه ی افتخارمی


بازم هم برای این دخترت دعا کن


دعا کن عاقبت به خیر گردد


دعا کن چون تو ایمانش پایدار بماند


دعا کن پایم نلغزد


دعا کن همچنان مایه ی افتخار تو بمانم


برایم همان تسبیح ذکرت را بچرخان!


حالا با افتخار بیشتر به این چادر و حجاب افتخار میکنم


تو که یاد دادی تمام زیبائیهای خودم برای خودم و حلالم باشد!


هر بار که می پوشم و بر خیابانها گذر می کنم و مردم و مرا می بینند آنان که نمی شناسند از کسانی که می شناسند می پرسند:


این کیست و وقتی مرا معرفی می کنند باز به داشتن مادری چون تو افتخار می کنم


همیشه میگم شیری که به من دادی حلالمه مادر!


با همه افتخار دلتنگت می شوم


برایت صدقه میندازم


قرآن می خوونم!


و گاهی قطره ای اشک دلتنگی می ریزم


خداحافظ مادرم


تمامی عشقم...!!!


تو را با ذکر صلواتی و فاتحه ای به روح بلند و نورانیت مهمان می کنم!

اللهم صل علی محمد(ص) و آل محمد(ص) و عجل فرجهم

ضیافت آب، شعر و روضه
خواستم بگویم آب، بیت اول محرم است؛
ولی...
ناگهان الف، قامتش شکست و گفت:
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
پاسخش نوشت، مرد خنده‌های بزمِ عاشقان بُرَیر و گفت:
شور نیست؛
شهدی از شهادت است؛
از جناح دشمنان جنایت است؛
از برای دوستان شفاعت است؛
البته برای بنده هم، حور العین جنت است!!!
و بعد از این مزاح مشتیانه‌ی بشر،
الفبای زندگی،
در حضور اسم و فعل و حرف و قید، خنده زد، پس از تمام سال‌ها خستگی...
مثل پهلوانِ کوچه‌ی بلا،
کربلا!
و کلاس درسمان، واژه‌ای شنید، آشنا.
هان چه شد؟
دل شما شکست...!؟
من هنوز، روضه‌ای نخوانده‌ام که های‌های گریه می‌کنید و می‌روید!!
کجا؟
گفت: رخصتی بده بروم.
فرصتی به وسعت تمامی اسارتم.
آقا ! اجازه هست حُر شوم؟
اجازه هست؟
و کاش این اجازه را حُر نه، حَرمله می‌گرفت...
ناگهان کلاس اخم شد.
آهان.
خیر و شر را به نوبت جلو نرفته‌ام؟
ببخشید، هنوز کلاس اولم.
ولی، باور کنید حرف حرمله سین سه شعبه است.
درست مثل سین سینه‌ی پدر، سر عمو، سیبک گلوی پسر.
و این بار کلاسِ درس، سیاه شد از این همه عزا.
و هم کلاسی‌ام جویبار اشکِ کربلا.
گفتم:
نه، ببین!
گریه را شروع نکن، هنوز به کاف و گاف ماجرا مانده است.
ما هنوز حرف صبر را نخوانده‌ایم.
عین عباس هم به جای خود.
قاف قصه را چگونه ول کنیم؟
پس، با اجازه‌ی معلمم! دوباره دوره می‌کنم:
الف، آب.
ب ، بریر.
ت، تفنگ.
نه به سال شصت و یک ، بل به وقت جنگ!
همین صبح روز قبل...
کجا؟
غزه، جبل العامل، نینوا.
هویزه، شلمچه، دشت لاله‌ها.
خوب بس است، حاشیه نمی‌روم!!!
و ادامه می‌دهم...
جیم، جَون رو سفید.
ح، حبیب.
خ، خیام سوخته.
دال، دست تشنه‌ی فرات.
ذال، ظلم ظالمان!!!
معلم گفت:
نه، نخوان...!
اشتباه داشتی.
یک غلط گرفته شد.
19...
دقتت کم است، حواست کجاست؟
بخوان.
ر، روز اشک و گریه و جنون.
ز، زهیر، غرق خاک و خون.
سین، سلام تا قیامت قیام.
شین، شمر بر سر عمارت خیام.
صاد ، صبر بانوی حرم، زنیب، آن دلاور خاندان کَرَم.
ضاد، ظلم در غروب روزِ غم.
و باز تذکر معلمم:
صبر کن، نخوان، نخوان.
تو باز هم غلط خوانده‌ای!
ببینم؛
مگر به غیر ظاء ظلم را ندیده‌ای، که هرچه ذال و ضاد و ظاء هست را یکی می‌کنی؟
و گفتم:
آقا اجازه!
چرا دیده‌ام.
ولی؛
طا، طلسمِ.
ظا، ظلمِ.
عین، عصرِ کربلا؛
و غین، غارتِ خیام؛
و فا، فتنه زمان.
امانِ قاف این قبیله را بریده است...
اِ.
آقا اجازه هست!
چرا شما، گریه می‌کنید؟
و بغض معلم، امان نداد بگوید برای بچه‌ها.
کاف کربِ والبلا، حکایتی‌ست که لام تا کام آن برای هر کسی شنیدنی‌ست...
ولی اندکی بعد؛
بلند و بی‌دریغ گفت:
تو بشین، درس را ادامه می‌دهیم.
بچه‌ها، به یاد می‌آورید، داستان درس میم منتظر تا کجا ادامه داشت؟
مبحث من الغریب تا، الی الحبیب روزگار؟
یکی گفت:
تا سر نزاع نونِِ جان و نان و مال و دشمن و وطن!
دیگری ادامه داد:
واوِ وای؛ وای مردم به خواب رفته را، حسرت گذشته را و آه پای تخته را هم اشاره کرده‌اید.
سومی دست بالا گرفت و گفت:
و آخر کلاس که شد، فرد منتظر از خودش سوال کرد:
چرا وَ چرا ظلمی و مُحَرمی و غفلتی؟...